بنام خدای بی همتا
تقدیم به بانوی مهربانی، مادر امت محمدی حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها
توحید مهمترین رکن اسلام است و فهم و درک ان اهمیت ویژه ای دارد.
یکی از جامع ترین و زیباترین روایات در باب توحید، روایتی است که از وجود مبارک امام رضا(ع) نقل گردیده است. این روایت نورانی در عین اختصاری که دارد تفاصیلی از معنا با خود دارد و از طرفی دارای فرازهائی متعدد و جامعی است و مهم تر از ان اینکه این اختصار مانع استدلالی بودن نشده است و روایتی کاملا استدلالی است.
با استعانت از ذات باری تعالی روایت را ترجمه و شرحی کوتاه در حد بضاعت ناچیز خویش بر آن می نویسم...
ناگفته نماند که شماره گذاری و بخش بخش کردن نیز از جانب حقیر می باشد.
فتح بن یزید جرجانی می گوید خدمت امام رضا(ع) نامه ای نوشتم و از حضرت در مورد توحید پرسیدم، ایشان به خط مبارک خود برایم چنین نوشتند:...
1. بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله الملهم عباده الحمد، به نام خدای بخشنده بخشایشگر، سپاس خدائی را که ستایش را به بندگانش الهام فرمود.
حمد و سپاس نسبت به هر منعمی در ناخوداگاه انسان وجود دارد هر کس لطفی به ما می کند نا خودآگاه از او تشکر می کنیم چه رسد به کسی که وجود و هستی به ما داده است و این شکر و حمد، همان الهام پروردگار در وجود ماست.
2. وفاطرهم على معرفة ربوبیته، و بندگان را بر شناخت خویش افریده است.
هر گل زیبا و خوشبوئی که در گلستان می روید،حاصل تلاش و کوشش باغبانی پرتلاش و مهربان است. گل وجود انسان که در در باغ جسم می روید و رنگ و بوی روحانی و ملکوتی به خود می گیرد، حاصل عنایت و توجه باغبانی حکیم و دانا و تواناست و انسان این را می فهمد.
3. الدال على وجوده بخلقه، خدائی که بوسیله خلقتش بر وجود خویش راهنمائی کرد.
گنج مخفی و واقعا ارزشمند را باید شناساند. باید نقشه ای تهیه کرد و راهنمای این گنج قرار داد.در روایات امده است که خداوند فرموده است: من گنجی مخفی بودم پس دوست داشتم شناخته شوم ولذا افریدم تا شناخته شوم. شاید بتوان در شرح این فراز چنین گفت: ای انسان؛ ای مخلوق بی همتای عالم هستی، تو خود نقشه این گنجی، پیچ و خمهای وجودت را بشناس تا به این گنج برسی!
4. وبحدوث خلقه على أزله، به واسطه حدوث خویش بر ازلیت خویش راهنمائی کرده است.
حدوث یعنی تولد در زمان، زمان مدارِ حرکت جسم است.حدوث یعنی بوجود امدن موجودی که وجود و عدمش هیچ کدام ضرورتی ندارد و حال که بوجود امده به خاطر ضرورتی است که از جانب علتش. حدوث یعنی مهمان زمان و حرکت بودن. همه ما در زمانی متولد شده ایم از خود می پرسیم خود زمان چه وقت بوجود امده است؟ این سوال فقط یک جواب دارد؛ زمان در زمان بوجود نیامده است. زمان را موجودی فرازمانی بوجود اورده است. و این یعنی ازلیت، پس خداوند با حدوث موجودات، ازلیت خویش را هم به انان نشان داده است.
5. وبأشباههم على أن لاشبه له، یکتای بی همتا با شباهت مخلوقات به یکدیگر بر این مطلب راهنمائی کرد که خود شبیهی ندارد.
همه موجودات هستی دارای اشتراکاتی هستند و دارای امتیازاتی، اشتراکشان میتواند در انسان بودن، حیوان بودن، جسم بودن و... باشد و امتیازشان می تواند در رنگ، حجم، وزن و... باشد اما همه انان در یک چیز اشتراک کامل دارند و ان اینکه امکانی هستند یعنی مخلوقند و در زمان و مکانی به وجود امده اند. پس اگر موجودی مخلوق نباشد هیچ شباهتی نیز به انان ندارد و این وجود بی شباهت ذات مقدس پروردگار است.
6. المستشهد آیاته على قدرته، الممتنع من الصفات ذاته؛ خدائی که نشانه هایش را گواه بر قدرتش گرفته است.
در همه اعصار، نگاه به طبیعت، انسان را در حیرت فرو می برده است. روزگاری بشر محو رویشِ یک گیاه می شده است یا اینکه ساخت حیرت اور خانه ای شش ضلعی به وسیله زنبور عسل یا تحیر و سرگردانی سیارات منظومه شمسی و... سخت انسان را شگفت زده می کرده است و برای این امور محیرالعقول جوابی نداشته است جز اینکه بگوید: همه اثار قدرت خداست. امروز انسان با پیشرفت شگرفی که در صنعت و تکنولوژی کرده است گامی فراتر نهاده و حیرتی عمیق در خود می بیند. سیارات و منظومه هائی که هر روز کشف می شود و میلیاردها سال نوری از ما فاصله دارند. از طرفی ریزترین قطعات اجسام را شناسائی کرده است و هسته اتم را شکافته و درون ان منظومه ای بینهایت کوچک را پیدا کرده است. و از خود می پرسد اخرِ این عالم محدود ماده کجاست؟ البته بگذریم که تعبد بشر کمتر شده است و خودخواهیش اوج گرفته است. اما هر روز بر تحیرش افزوده می شود. حقیقتا که خدای یکتا این نشانه ها را گواه و ایت قدرت بی نهایت خویش قرار داده است. اینکه بشر نمی بیند یا نمی خواهد ببیند قصه غم انگیز دیگری است که در مجالی دیگر بدان خواهیم پرداخت.
7. ومن الابصار رؤیته؛ کریمی که ذاتش از هر صفتی امتناع می ورزد و هیچ صفتی نمی پذیرد.(شرح این بخش به تفصیل در بخش 18 و 19 ذکر میگردد.)
8. ومن الاوهام الاحاطة به؛ خدائی مه اوهام یارای احاطه او را ندارند.
در وجود ما ما قوای مختلفی وجود دارد(اگر چه؛ النفس فی وحدته کل القوی و فعله فی فعلها قد انطوی) با حواس خود می بینیم و می شنویم و... و اگر موجودی را نتوانیم با حواس درک کنیم، چون حضور ندارد مثلا دوستمان که سالها ندیده ایم الان می توانیم با قوه خیال تصویرش را در نفس خود ببینیم. بالاتر از این، قوه وهم است. قوه خیال، ابزار قدرتمندی است هر چه را نتوانیم حس کنیم یا تخیلش نمائیم، قوه خیال انرابرای ما تصویرگری میکند. مثلا اتم یا حرکت پیوسته زمین یا جریان الکترونها را نمی توان با چشم غیر مسلح مشاهده نمود اما با قوه خیال همه چیز دستیافتنی است. با قوه وهم می توان انسانی بالدار با سری شبیه گوسفند با سه شاخ را طراحی نمود. قوه وهم از خزانه خیال هر صورتی را با هر صفتی که بخواهد ترکیب می نماید. قوه وهم شاهکارِ فتوشاپ عالم هستی است که برای انسان طراحی شده است.بنابرین هر موجودی که صفاتش را بدانیم، می توانیم براحتی انرا هرگونه که خواهیم تصویرش کنیم اما ذاتِ اله العالمین را نمی توان تصویر کرد چون صفتی جدای از ذاتش ندارد، چون شباهتی به مخلوقات ندارد پس قوه وهم با همه توانش، در احاطه به ذات یگانه او عاجز است.
9. لا امد لکونه ولاغایة لبقائه لا یشمله المشاعر و لا یحجبه الحجاب؛ هستی او مدتی ندارد که تمام شود و غایتی ندارد که به انجام رسد و مشاعر و حواس او را در بر نگیرد و هیچ حجابی نتواند او را در بین خود نگه دارد.
خالق زمان خود زماندار نیست. اذهان ما هم که عادت به زمانی دیدن اشیاء کرده است، مخلوق اویند. هیچ اَمَد و مدتی برای او متصور نیست. غایت و پایانی هم ندارد تا به ان برسد(غایت او ذات جاودانه اوست.) حواس نمی تواند درکش کند چون جسمانی نیست و حواس فقط اجسام را درک می کنند و هیچ حجابی او را دربرنگیردچون هر حجابی، تجلی خود اوست و خود چگونه میتواند خود را محجوب دارد؟
10. فالحجاب بینه وبین خلقه لامتناعه مما یمکن فی ذواتهم ولا مکان ذواتهم مما یمتنع منه ذاته، ولافتراق الصانع والمصنوع والرب والمربوب، والحاد والمحدود؛ حجابی مه بین او و مخلوقاش وجود داردبخاطر این است که صفات امکانی مخلوقاتش برای او ممتنع هستند و از طرفی صفات او برای مخلوقات امکانی ممتنع است. زیرا آفریننده با آفریده شده دو چیزند و پرورش دهنده با پرورش یافته نیز دو چیزند و محدود کننده با محدود شده فرق دارند.
در این فراز، تعبیر به حاد و محدود بسیار لطیف و ظریف است. حاد یعنی چیزی که چیز دیگری را محدود کرده و در خود دارد. حاد یعنی احاطه داشتن و محدود یعنی در انحصار حاد و محیط ماندن و درک نکردن حاد. یعنی اسیر احاطه ماندن و محیط را از درون خود شناختن و دیدن. تعبیر بس عمیقی است.
11. أحد لابتأویل عدد؛ یگانه ای که یگانگیش از سنخ عدد نیست.
الحق این فراز و پنج فراز بعدی، گوهرهای نایاب یا کمیابی در بین روایات توحیدی هستند. یکی بودن میتواند دارای دو معنا باشد؛ معنای اول یکی بودنی است که تکرارپذیر است و ذهن ما با این معنا انسی دیرینه دارد. به هر چیزی اطلاق میشود که شمردنی است. وقتی می گوئیم یک، ذهن متوقع دومین و سومین و... است. این معنا در مورد خداوند محال است زیرا این معنا در مورد وجودی بکار می رود که شناخته شده و محدود به معرفت ماست اما خداوند را نمی توان شناخت. این یکی بودن به تعبییر روایت، بتاویل عدد است.
اما معنای دوم عبارتست از اینکه چیزی یگانه و واحد حقیقی است و تکرار شدنی نیست بلکه هرچه هست اوست، قابلیت شمارش ندارد چون تکرارش محال است. به این می گویند احد یعنی یکتا( نه یک تا) این دیگر تکرار عددی نیست.
12. الخالق لابمعنى حرکة؛ خالق است اما نه با حرکت کردن.
این فراز بسیار شیرینی است. انسان چیزهای بسیار زیادی ساخته و می سازد، فکر می کند و می افریند. اما جالب این است که انسان فقط مالکِ حرکات است. انسان فکر می کند و سفینه فضائی و... می سازد اما باید پرسید او غیر از انجام حرکات چه کار دیگری انجام داده است؟ بنّائی که خانه می سازد فقط اجرها را با ترتیب خاصی حرکت داده و می چیند و سیمان و گچ را هم فقط با حرکت خود منظم می کند. انسان دیگر چسبندگی سیمان را نمی تواند خلق کند او نمی تواند از نیستی هستی بیرون اورد او خواص موجودات را می شناسد و با حرکات خود فقط منتاژ می کند. انسان منتاژگر ماهری است اما به هیچ وجه خالق نیست.
13. السمیع لابأداة، البصیر لابتفریق آلة؛ سمیع است اما نه با آلت و ابزار و بیناست اما نه با بکارگیری وسائل.
گوش و چشم دو ابزار هستند برای شنیدن و دیدن که به انسان داده شده است اما موجودی که نه مادی است ونه امکانی و نه رنگی از محدودیت دارد نیازی هم به گوش و چشم ندارد.
14. الشاهد لابمماسة، البائن لاببراح مسافة؛ شاهد هر چیزی است اما نه با تماس با او و جدای از هر چیزی است اما هیچ فاصله ای با او ندارد.
مشاهده کردن هر چیزی نیاز به نحوه ای تماس یا ان چیز دارد یا با دیدن یا شنیدن یا لمس کردن و... و یا اینکه در رویا دیدن یا در عالم خیال و وهم با نظاره کردن. به هر شکل که باشد باید به نحوی بین تو و ان چیز تماس برقرار گرددتا شهود حاصل شود اما خدائی که شاهد حقیقی همه چیز است نیازی به تماس ندارد چون همه عالم هستی محضر اوست و زمین و زمانی خالی از او نیست عالم هستی هم جدای از او نیستند و... کفی بالله شهیداً
خداوند اگر چه جدای از هر چیزی است اما هیچ فاصله ای با انها ندارد شاید بتوان چنین به این تمثیل تقرب جست که جسم ما جدای از ماست اما هیچ فاصله ای با ما ندارد.
15. الباطن لاباجتنان، الظاهر لابمحاذ؛ باطن است اما نه با پنهان شدن و ظاهر است اما نه به محاذات و برابری با اشیاء.
بطون یعنی چیزی در عمق و پناه چیزی دیگر قرار گرفتن، یعنی محاط شدن به ظاهر. و ظهور به معنای نمودار بودن و هویدا گشتن است. مساحتها و اندازه ها و طول و عرض و عمق و ارتفاع در اشیا مانع از ظهور یکدیگر می شود و وقی یکی به ظهور می رسد بقیه به بطون می رود و از دید ما مخفی می ماند. وقتی روی یک چیز را می بینی دیکر نمی توانی پشت انرا ببینی زیرا ظاهرش باطنش را به خفاء و بطون می برد. اما ذات اقدس و متعال خداوند نه بطونش در پناه ظاهر است و نه ظاهرش هویداست زیرا از اندازه ها(مساحت و طول و عرض و...) تشکیل نشده است؛ هو الاول و الآخر و الظاهرو الباطن.
16. الذی قد حسرت دون کنهه نواقد الابصار وامتنع وجوده جوائل الاوهام؛ کسی که دیدگان از رسیدن به کنه و حقیقتش خسته شده اند و جولان اوهام و خیالات از رسسیدن به وجودش امتناع ورزیده اند.
انقدر چشمان در پی او جستجو کرده اند که از جستجو خسته گردیده اند چشمان تیزبینی که در پی دیدن هر روند انرا خواهند دید اما از دیدن ذات الهی محرومند عیب از چشمان نیست خداوند نادیدنی است.
وهم که قوه حیله گری است به همه لطایف الحیل نمی تواند وجودش را به ادراک نزدیک گرداند(داستان وهم در فراز هشتم گذشت.)
17. أول الدیانة معرفته، وکمال المعرفة توحیده، وکمال التوحید نفی الصفات عنه، لشهادة کل صفة أنها غیر الموصوف، وشهادة الموصوف أنه غیر الصفة، و شهادتهما جمیعا على أنفسهما بالبینة الممتنع منها الازل؛ نخستین مرحله دینداری شناخت حضرت حق تعالی است. کمال و نهایت توصیف یگانگی او نفی صفات مخلوقات از اوست زیرا هر صفت گواهی می دهد که غیر از موصوف خود است و هر موصوفی هم گواه است که غیر از صفات خود است و هر دوی این صفت و موصوف شاهدند برعلیه خود که با این صفات ازلیت ممتنع و ناممکن است.
اولین قدم در راه نهادنِ تاجِ عزتِ دینداری بر سر، شناخت پرودگار است. این شناخت ممکن است ایتدائی باشد اما به مرور عمیق تر و کامل تر می شود تا به اوج خود یعنی شهود توحید اسماء و صفات منتهی می شود و از اقرار مفهومی و لفظی به اقرار به یگانگی عینی او می رسد و همینجا نقطه افتراق بین حکیم و عارف است. حکیم بر ساحل الفاظ و واژگان قدم می نهد و دریای معنا را نظاره می کند و عارف مستغرق دریای یگانگی است.(اللهم اذقنا حلاوته)
اقرار به یگانگی نقطه اوجی دارد که اگر کسی بدانجا بار یافت نه ذات الهی را به چیزی تشبیه می کند و نه صفتی برای او قائل است. اوج اقرار به یگانگی، تنزیه حضرت حق جل و علا از هر وصفی است البته عرفاء در تنزیه هم شائبه تشبیه می بینند و لذا فقط سرگرم تقدیسند.
وقتی صفتی را به موضوعی نسبت می دهی ان صفت غیر از موصوف است و لذا ان را حمل می کنی یعنی بین صفت و مو صوف وحدت برقرار کرده ای میگوئی زید قد بلند است، بلندی قد یک صفت است و انسانی بنام زید موصوف و ایندو غیر از یکدیگرند و تو بین آن دو اتحاد برقرار کرده ای. فرق وحدت و اتحاد همین است؛ در اتحاد یکی شدن دو چیز لحاظ می شود اما در وحدت فقط یکی بودن مورد توجه است و لذا خداوند واحد است نه متحد با صفاتش.
کسی که صفتی را به خدا نسبت می دهد نمی تواند قائل به ازلیتِ او باشد زیرا ترکیب او و صفات امری حادث(ایجاد شده) خواهد بود و این با ازلیت او ناسازگار است.
اما اسماء و صفاتی که دین به خداوند نسبت داده است مثل سمیع و بصیر رحیم و غفوربودن ماجرای دیگری دارد؛ این صفات اگر در مفهوم(معنا) غیر یکدیگر و غیر ذات هستند اما در مصداق(عینیت و وجود) و حقیقت یگانه اند و یعنی صفات عین ذات و ذات عین صفات و صفات عین یکدیگرند و لذا تصور این عینیت سخت است زیرا ذهن ما با صفات انسی به نحو غیریت دارد. راز اینکه خدای ذهن ما مخلوق است نه خالق(و نه الله) همین است و بس.
18. فمن وصف الله فقد حده ومن حده فقد عده، ومن عده فقد أبطل أزله؛ کسی که خدای یکتا را توصیف می کند او را محدود ساخته است و کسی که او را محدود کرده اورا در معرض شمارش قرار داده است و کسی که او را در شمرده است ازلیت وی را باطل کرده است.
هر صفت، قید و محدوده ای برای موصوف است. موصوفی که به صفات خود مقید است قطعا تکرار پذیر است و لذا قابل شمارش است. صفات بیانگر چیستی و چگونگی هستند و هر چیزی که چگونگی و کیفیتش معلوم باشد کثیر خواهد بود عقلا، کثرت و قابلیت شمارش برای هر موصوفی، ازلیت را از ان سلب می کند و وجود بی مبدا را دارای مبدا قرار می دهد و سیه روئی ممکنات را به ان تسری می دهد.(و تعالی الله عن ذلک.)
19. ومن قال: کیف فقد استوصفه، و من قال: على م فقد حمله، ومن قال: أین فقد أخلى منه، ومن قال: إلى م فقد وقته؛ کسی که بگوید خدا چگونه وجودی است؟ او را در معرض توصیف نهاده است. و کسی بگوید بر روی چه چیزی است؟ او را بر موجودی حمل نموده است و کسی که بگوید کجاست؟ مکانی را خالی از او پنداشته است و کسی که می گوید تا چه وقت و زمانی خواهد بود؟ او را موقت و در حصر زمان قرار داده است.
اذهان کوچک و بسته ما عادت کرده به موجودات محدود و مقید، برای هر موجودی محدوده ای و زمان و مکانی تصور می کنیم.
اولین سوالاتِ کودکانه ما نسبت به خدا این بود که کجاست؟ چگونه است؟ تا چه وقتی است؟ در اسمان است یا در زمین؟ چقدر بزرگ است؟ چه زمانی به وجود امده است؟ و... اما بی خبر از اینکه خدا نه مکانی دارد و نه زمانی، نه کیفیتی دارد و نه حالتی. کسی که می پرسد خدا کجاست؟ از بین همه مکانها، مکان خاصی برای خدا در نظر گرفته است. کسی که می پرسد او چه کیفیتی دارد و چگونه است در واقع او را مانند سایر موجودات پنداشته است و برایش صفتی ظاهری(مثل رنگ و قد و ...) یا صفتی باطنی(مثل بد خلقی یا عاطفی و ...) در نظر گرفته است. و کسی که می پرسد خدا بر روی چه چیزی است چنین خیال کرده که خدا بر مرکبی یا بر سطحی و ... قرار دارد چونان پادشاهی که بر تخت روان حمل می گردد.
اما خدای یکتا از همه این صفات منزه است و خدای انسانگونهء تصورات ما هیچ شباهتی به خدای یکتای بی همتا ندارد.
20. عالم إذلا معلوم، وخالق إذ لامخلوق، ورب إذ لامربوب، وإله إذ لامالوه وکذلک یوصف ربنا، وهو فوق ما یصفه الواصفون؛ عالم بود و قتی که هیچ مخلوقی وجود نداشته، آفریدگار بود وقتی که هیچ آفریده ای نبود و معبود و الهی بود وقتی که هیچ عبادت کننده ای پا به عرصه وجود ننهاده بود.
پروردگار ما اینگونه توصیف می شود، او بالاتر از ان چیزی است که توصیف کنندگان وصفش کرده اند.
برخی از صفات حضرت حق ذات الاضافه اند یعنی باید مضاف الیهی باشد داشته باشند تا معنا دهند، مثلاَ تا مخلوقی نباشد خالق معنا ندارد و تا معلوم و مرزوقی نباشد عالم و رازق هم معنا ندارد اما در آخرین فراز این روایت گرانقدر چنین ذکر شده که خداوند عالم بود وقتی معلومی وجود نداشته و خالق بود وقتی مخلوقی وجود نداشت و... دلیلش این است که ذات پاک و مقدس پروردگار عالم، وجودی منزه و مجرد از عالم ماده است و حدوث عالم و خلقت اسمانها و زمین و... اگر فرازمانی فرض شود(که همینگونه هم هست و عالم ماده مادی و زمانی نیست.) خداوند همیشه خالق و عالم و پروردگار و معبود بوده است.
در آخرین جملات این گوهر گرانقدر امده است: پروردگار ما اینچنین توصیف می شود و بالاتر ازان چیزی است که توصیف کنندگان می گویند. در توضیح ان می توان گفت: هر چه که در مورد حضرت حق گفته شود حاصل فکر و خاطره و تجربه و... است به عبارتی هر توصیفی که آورده شود حصول است نه حضور و شهود. اگر توصیف کنندگان برخی از اسماء و صفات ان ذات را شهود هم نموده باشند در مقام توصیف به ابزار حصول و الفاظ ومفاهیم متوسل شده اند و خدا چیزی بزرگتر و بلکه غیر از این توصیفات است.
پس باید از اعماق وجود و با صفای دل گفت: یگانه ای و منزهی و سپاس تراست.